دیدن و حسرت خوردن
دست با سرو روان چون نرود در گردن
چاره ای نیست بجز دیدن و حسرت خوردن
سعدی
اوحدی:
بر نقش روزگار منه دل که عاقبت
این نقش را که باز کنی جز خیال نیست
***
ناصر خسرو گوید که از چرب زبانی دشمن غافل نباید بود
دشمن چو نکو حال شدی گرد تو گردد
زنهار مشو غرّه بدان چرب زبانیش
***
بیتی زیبا در وصف معشوق از خواجوی کرمانی
گر نقش نگارین تو بینند ز حیرت
از دست بیفتد قلم نقش نگاران
***
صائب:
می تواند کشت ما را قطره ای سیراب کرد
این همه استادگی ای ابر دریا دل ، چرا
***
حافظ:
مقام عیش میسر نمی شود بی رنج
بلی به حکم بلا بسته اند روز الست
***
سعدی:
ای بیخبر دل از دو جهان بر خدای بند
امروز تخم کار که فردا مجال نیست
***
صائب:
در آن حریم که راه سخن ندارد شمع
به شکوه من کوته زبان که پردازد
***
سعدی:
کنونم آب حیاتی به حلق تشنه فرو کن
نه انگهی که بمیرم به آب دیده بشویی
***
ابن یمین
دوستان را دلنوازی کن که جانبازی کنند
آشنا کن باز را کو خود همی داند شکار
***
نظرات شما عزیزان:
تاريخ : یک شنبه 22 مرداد 1391نظر بدهید
| 18:21 | نویسنده : خداداد |